آخرین شب وقت رفتن بود و من
همچنان در آرزوی ماندنش
او ولی بار سفر را بسته بود
من به امید پشیمان کردنش
ناله ها رنگ جدایی را گرفت
اشک من بر گونه سردم چکید
بی مهابا در میان هق هقم
دست خود بر موج موهایم کشید
پشت هم رگباری از تردید بود
جمله هرگز فراموشم مکن
شعله عشقی میان ما نوشت
با جدایی سرد و خاموشم مکن
دیدم اینجا در سکوت سینه اش
هدیه رفتن برایم مرگ بود
واپسین احساس عاشق بودنش
ریزش تنهایی یک برگ بود
نظرات شما عزیزان:
|